Substantivesuhb·stan·tiv
- حقوقی
به معنی ماده‌ای
مربوط به مباحث اساسی یا محتوای اصلی یک موضوع.
- مثال
- Substantive law defines the rights and duties of individuals.
- ترجمه
- قانون ماهوی حقوق و وظایف افراد را تعریف می‌کند.
«چند کلمه انگلیسی جدید که می‌توانید امروز یاد بگیرید»
Facefays
- عمومی
به معنی صورت
بخش جلویی سر انسان.
- مثال
- He washed his face in the morning.
- ترجمه
- او صبح صورتش را شست.
Spell outspel owt
- حقوقی
به معنی وضوح بخشیدن
بیان واضح و دقیق نکات یا شرایط.
- مثال
- It is important to spell out the terms of the agreement explicitly.
- ترجمه
- مهم است که شرایط توافق را به‌طور واضح بیان کنیم.
Constraintkuhn·streynt
- حقوقی
به معنی محدودیت
قید یا مانعی که جلوی انجام کاری را می‌گیرد.
- مثال
- The new policy imposes constraints on media freedom.
- ترجمه
- سیاست جدید محدودیت‌هایی بر آزادی رسانه‌ها اعمال می‌کند.
Membershipmem·bur·ship
- حقوقی
به معنی عضویت
وابستگی به یک گروه یا سازمان.
- مثال
- Membership in a professional organization can provide valuable resources.
- ترجمه
- عضویت در یک سازمان حرفه‌ای می‌تواند منابع ارزشمندی را فراهم کند.
Reassertree·uh·sert
- حقوقی
به معنی بازآوری
احیای دوباره چیزی که از بین رفته است.
- مثال
- The prosecutor reasserted the charges during the hearing.
- ترجمه
- دادستان در جلسه دادرسی اتهامات را مجدداً تأیید کرد.
Offenderaw·fen·der
- حقوقی
به معنی مجرم
کسی که عمل خلاف قانون انجام داده است.
- مثال
- The offender was sentenced to community service.
- ترجمه
- مجرم به خدمات اجتماعی محکوم شد.