Intermittentin·tur·mit·nt
- حقوقی
به معنی متناوب
حکمی که در فواصل زمانی مشخص اعمال میشود.
- مثال
- The court imposed intermittent community service as punishment.
- ترجمه
- دادگاه خدمت اجتماعی متناوب به عنوان مجازات تعیین کرد.
کلمه Intermittent و ۷۶۱ کلمه انگلیسی دیگر را تمرین کنید و از خودتان آزمون بگیرید.