Kingking
- عمومی
به معنی پادشاه
حاکم یک کشور یا قلمرو.
- مثال
- The king ruled wisely.
- ترجمه
- پادشاه با حکمت سلطنت کرد.
به معنی پادشاه
حاکم یک کشور یا قلمرو.
به معنی چارچوب
ساختار یا قالبی برای طرح یا برنامه.
به معنی نوظهور
عمل یا وضعیتی که به سرعت در حال رشد یا توسعه است.
به معنی غلط
مخالف واقعیت.
به معنی رقصیدن
حرکت بدن به صورت ریتمیک.
به معنی بند
بخش یا مادهای از یک قرارداد یا قانون.
به معنی قصد داشتن
داشتن نیت یا هدف برای انجام کاری.