Islandeye·land
- عمومی
به معنی جزیره
قطعه زمین احاطهشده توسط آب.
- مثال
- They visited a beautiful island.
- ترجمه
- آنها از یک جزیره زیبا بازدید کردند.
کلمه Island و ۷۶۱ کلمه انگلیسی دیگر را تمرین کنید و از خودتان آزمون بگیرید.
به معنی جزیره
قطعه زمین احاطهشده توسط آب.
کلمه Island و ۷۶۱ کلمه انگلیسی دیگر را تمرین کنید و از خودتان آزمون بگیرید.
به معنی دادستان محلی
دادستانی که مسئولیت پیگیری پروندههای یک منطقه خاص را دارد.
به معنی شاخة
بخش یا قسمت یک سازمان یا سیستم.
به معنی اسباببازی
شیء برای بازی کودکان.
به معنی حمله یا تعرض
استفاده از خشونت یا تهدید برای آسیب رساندن به دیگران.
به معنی قضایی
مرتبط با قضاوت، دادگاه یا سیستم قضایی.
به معنی کاهش دادن
کاهش، رد کردن یا امتناع از انجام کاری.