Independentin·di·pen·duhnt
- حقوقی
به معنی مستقل
وابسته به خود و بدون نیاز به دیگران.
- مثال
- An independent body was assigned to investigate the case.
- ترجمه
- یک نهاد مستقل برای بررسی پرونده منصوب شد.
به معنی مستقل
وابسته به خود و بدون نیاز به دیگران.
به معنی کلید
وسیلهای برای باز کردن قفل.
به معنی وثیقه
دارایی ارائهشده برای تضمین بازپرداخت وام.
به معنی انکار کردن
رد کردن یا عدم پذیرش چیزی.
به معنی اسباببازی
شیء برای بازی کودکان.
به معنی فرعی
شرکتی که تحت کنترل یک شرکت مادر عمل میکند.
به معنی قانونگذاری
فرایند ایجاد و تصویب قوانین.