Boyboy
- عمومی
به معنی پسر
کودک یا جوان مذکر.
- مثال
- The boy kicked the ball.
- ترجمه
- پسر به توپ لگد زد.
کلمه Boy و ۷۶۱ کلمه انگلیسی دیگر را تمرین کنید و از خودتان آزمون بگیرید.
به معنی پسر
کودک یا جوان مذکر.
کلمه Boy و ۷۶۱ کلمه انگلیسی دیگر را تمرین کنید و از خودتان آزمون بگیرید.
به معنی وضوح یافته
بیان واضح و مشخص نکات یا شرایط به طور کتبی.
به معنی قاعده (فعل)
حکم کردن یا کنترل کردن.
به معنی مصرف کردن
استفاده یا بهرهبرداری از چیزی.
به معنی نمادین
بیان یا تجسم یک ایده یا مفهوم در عمل.
به معنی تعهد کردن
قبول کردن انجام یک مسئولیت یا وظیفه.
به معنی انتقال دادن
عمل جابجایی یا انتقال یک حق یا ملک به دیگران.